زبانحال حضرت زهرا در وفات حضرت خدیجه سلام الله علیهما
قسمت فاطمهات گشت جدایی که نگو مادری دادهام از دست، خدایی که نگو گشت در شعب ابیطالب و در عام الحزن به شما و پـدرم ظلم و جـفایی که نگو به چه زودی به رُخم گَرد یتیمی دارم شد بلند از جگرم سوز و نوایی که نگو تو نباشی به دلم رحـم ندارد این شهر میکِشد کار من و کوچه به جایی که نگو میخورد بر رُخ من ضربه ز دستی که مپرس میخورد بر بدنم ضربۀ پایی که نگو شده این فخر نصیب تو فقط ای مادر کرده بابـا کـفـنت بین عـبایی که نگـو باز شد حرف کفن وایِ من از بیکفنی روضه شد بار دگر کرببلایی که نگو زخم شمشیر درست است دلم را سوزاند سوخت اما دلم از سنگ و عصایی که نگو چـند دیـنار گـرفـتـند و بُـریـدنـد سری سرِ او رفت به نیـزه به بهایی که نگو |